سومین تولد پسرم

_{چه لطيف است حس آغازي دوباره،}

_{و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس...}

_{و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن!}

_{و چه اندازه شيرين است امروز...}

_{روز ميلادت...}

_{روز تو!}

_{روزي که تو آغاز شدي!}

توبزرگ میشوی وبزرگتر....

خیلی زود گذشت.روزی که خدا یک فرشته را به من هدیه داد تا زین پس مراقبش باشم.

مبارک باشد سومین تولدت جان مادر....

هرروز که میگذرد و تو قد میکشی افتخار میکنم به بزرگ شدنت  به اینکه همه چیز را درک میکنی و میفهمی که کار دارم یعنی چه و میفهمی که گاهی اوقات باید خودت تنها باشی وگاهی اوقات محرم دل مادر باشی و گاهی اوقات اسباب  سرگرمی و مشغولیت مادر و دلتنگ روزهایی میشوم که به سرعت سپری شد و زود گذشت، روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی.

پسر نازم سه سال از روز  آمدنت میگذرد ....

توبزرگ میشوی ومن هر روز که میگذرد در دریای عشق توکوچکتر میشوم....

پسر نازم

               بهترين آهنگ زندگي من تپش قلب توست

                                          و قشنگ ترين روزم روز شکفتنت

تولدت مبارک

امسال ما میخواستیم تولد پسرمون رو سه تایی بگیریم و هیچ کسو به زحمت نندازیم

اما

هیچ کسی تولد فندق مارو فراموش نکرده بود.

آقاجون ودوتا مامانجون ها و عمه ها و لیلا و هادی جمعه عصر اومدن و مهمون جشن کوچولومون شدن و بعد هم ججیل دای دای اومد.

به پسر گلم خیلی خیلی خوش گذشت و کلی از بابا جونش تشکر کرد برای بادکنکها.

شنبه هم رفتیم بهداشت و وزن و قد آیدین رو اندازه کردیم همه چی اندازه بود فسقلی همه ی حرفای خانم بهداشت رو ازبر کرده بود همین که بابایی رسید همه رو گزارش کرد.

چون دیروز خالجون و مینو و گیسو رفته بودن تولد هومن اس زدن که امشب میان خونه ما،باباجونم دوباره یه کیک خرید ،همینکه آیدین کیک رو دید گفت بابا مگه  امروز جمعه است

و کلی برای این موضوع که دوباره براش تولد گرفتیم کیف کرد