یادگاری
کلمات انگلیسی که آیدین یاد گرفته: Hi/ I love you/Banana/ Apple/ Cat/ Dog/ Eggs/ Fish/ Wall/ Gun/ Ball/ Bag/ Pen/ Book
راستی کاملا از دست پوشک خلاص شدیم.
93.3.7:دیشب رفته بودیم خونه آقاجون پسر بلای من رفت یه دونه ماژیک سی دی پیدا کرد و همه جای بدنشو خط خطی کرد و تا صبح همه ی ملافشو رنگی کرده خودشم بردم حموم تمیز نشد.
93.2.27:پسر گلم صحیح وسلامت بود که یهو شکم درد شدیدی سراغش اومد و تب کرد تقریبا یه هفته طول کشیدو دوباره مجبور شدم که چند تا پوشک باقی مونده رو به مصرف برسونیم ولی خدارو شکر الان بهتره.
از بیست وسوم فروردین ٩٣ شروع کردم که یادت بدم جیش بگی البته چند بار امتحان کردم نشده حالاهم قبول نمیکنی میگی پوشک میخوام ولی به این بهانه که پوشکمون تموم شده دارم تلاش میکنم الان بیست وهشتم شده ولی اصلا همکاری نمیکنی خدا به من صبر بده و به تو انصاف.
بعد از هشت روز تلاش پسر کوچولومون بازم نتونست اعتیاد به پوشک رو ترک کنه البته همه جارو به ... کشید.
البته بازم بعد از دو سه روز پوشیدن پوشک الان کامل خودش میگه مامانی جیش دارم اگه خدا بخواد دیگه تا آخر اردیبهشت از دست پوشک خلاص میشیم و میشیم آقا پسر قند مشل.
پسر گلم تا حالا انقدر منو اذیت نکرده بود از همون اول تو اتاق خودش لالا کرد وقت از شیر گرفتن هم راحت جدا شد ولی ای پوشک لعنتی تو چقدر بدی از بیست وسه فروردین تا پانزده اردیبهشت یه رو گفت یه روز نگفت بالاخره پونزدهم دیگه گفتم اصلا پوشک نداریم آقا دیگه نمیده سه روز دستشویی نرفت تا روز هجدهم اردیبهشت به طور فجیعی تو حموم خودشو راحت کرد خدایا شکرت انشالله دیگه تموم تموم.
اسفند92:پسر گلم اعداد یک تا ده رو به چهار زبان فارسی،ترکی،انگلیسی،ارمنی یاد گرفته ولی متاسفانه پیش هیچ کس نمیگه جز خودم...
ولی متاسفانه بعد از اینکه از مشهد برگشتیم دیگه نمیذاری نماز بخونم و من تورو میخوابونم بعدا نماز میخونم.
عاشق مهر ونماز شدی هرجا مهر میبینی کیف میکنی و همه رو بر میداری برای خودت و با بابایی نماز میخونی قبول باشه و هرکی نماز میخونه میگی ققول.
نزدیکای تولدت تمرین راه رفتن شروع شد ازمن به بابایی یه به یه چیز ثابت فدات بشم.
عزیزم چهار دست وپا رفتنم یاد گرفتی و بلا و شیطون شدی همه چیزو میکشی میریزی خونمون شده مسجد از دست کارات همه ی وسایلمونو جمع کردیم تا هم تو راحت باشی و هم ما.
حالا هم نوبت دندوناته خدارو شکر راحت درآوردی و زیاد اذیت نشدیم.
عسلم دیگه نشستن رو هم یاد گرفتی و کم کم میخوای چهار دست و پا بری مامانی هر کار تازه ای که یاد میگیری مارو هیجان زده و خوشحال میکنی انقدر کیف میکنیم که نگو و نپرس.
پسرم شش ماهت که تموم شد غذا خوردنت شروع شد نوش جونت خدا رو شکر غذاتم خوب میخوری
وقتی واکسن دچهار ماهگیتو زدیم و برگشتیم دیگه بزرگ شدی و سوار روروئکت شدی البته کلی بالش و وسایل دوروبرت میذاشتیم..
یه بار روز جمعه داشتم سبزی پاک میکردم هنوز نمیتونستی بشینی شبکه دو داشت فیتیله رو پخش میکرد انقد خوب نگاه میکردی و غرق تماشای تلویزیون بودی که مثل عقربه های ساعت حرکت میکردی فدای تکون تکونات برم...
تا چهل روزه بشی خیلی شکمت درد میکرد و گریه میکردی منم خیلی ناراحت میشدم و بعد از کولیک پد رو شکمت میخوابوندمت تا آروم میشدی
پسر نازم خیلی خوبی شیرتو خوب خوب میخوری و زیاد اذیتم نمیکنی یعنی اصلا خودتم شبا تو اتاق خودت لالا میکنی جیگر مامان.
کم کمک بزرگتر شدی صدای خنده ها و گریه هات خونمون رو کرد بهشت واقعی بازم ازاینکه اومدی و خونمونو زیبا کردی ممنون.
اینم آقای قصاب با گوسفند قربونی برای اومدنت.
الهی شکر
یه روز بعد اومدیم خونمون و خونمون شد پر ار عطر نفسات
اولین سوالم از پرستار/دختره یا پسر
پسر عزیزم تا روز به دنیا اومدنت نمیدونستیم دختری یا پسر فقط از خدا میخواستیم سلامت باشی تا اینکه روز دوشنبه یازده مهر با اینکه خیلی خیلی میترسیدم ولی به شوق دیدنت با بابایی رفتیم بیمارستان...